۱۳۹۳ آبان ۱۰, شنبه

هوشنگ ایرانی؛ تراژدی یک شاعر آوانگارد



پرده اول: سال 1381، دانشگاه علم و صنعت، دانشکدۀ معارف، کلاس صد و چند
استاد جوان درس  "فارسی عمومی"، پشت میزش نشسته و نمونه­ شعرهایی را از کتاب تالیفی خودش برای دانشجویان می­خوانَد. کتاب­­1 در واقع در واکنش به متون مصوّب درس فارسی عمومی تالیف شده و فصل طویلی دارد با عنوان  "شعر ناقص" که در آن سعی شده با آوردن نمونه ­هایی ناسازگار و نامانوس با ذهنیت مقفّای  "استاد" و احتمالا بیشتر دانشجویان هجده-نوزده سالۀ آن کلاس، بر مطرود بودن  "شعر نوی فارسی" تاکید شود. استاد شعرها را می خواند، دانشجوها همراهی می­ کنند. موقع خوانده شدن شعرهای سهراب سپهری و اسماعیل شاهرودی ریز ریز می­ خندند تا این که با رسیدن به شعری که در سطری از آن آمده  "گیل ویگولی نیبون نیبون... "، کلاس از خنده منفجر می­شود. لبخند رضایت بر لب استاد نقش می­ بندد. شاعر این شعر شخصی به نام هوشنگ ایرانی است.
پرده دوم: سال 1393، بهشت­ زهرای تهران، قطعه7، ردیف، 118، شماره 19
از آنجا، نارمک، تا اینجا مسافت زیاد نیست، اما فاصله خیلی هست. راه درازی باید طی می­شد تا اینجا، که ابتدای راه است. و سخن خود او، خودِ هوشنگ ایرانی را به خاطر می­ آورم که می ­نویسد: "راه رهرو، در جهش او، در گسترش او، از محدود به نامحدود نهفته است...و رهرو، در شور اضطراب این منظرهای جستجو شده و پرشکوه از خود فراتر می­رود و هر لحظه بیشتر در افسون کشش ناآمده­ ها، ناشناخته­ ها، از خود بیخود می­ گردد...2" و صاحب این سنگ چقدر به جهیدن آنهایی که می ­جُستند یاری رسانده است.
اینجا، سنگی شبیه سنگ­های دیگر، بر گور اما نام کسی حک شده که شبیه به هیچکس نیست. و می­گویم نیست شاید که او را با زنده ­ها مقایسه می­کنم. اینجا جای فکر است، جایی که می­توان اندیشه کرد به تاریخ دَورانی این خاک و فرهنگ آن. به این که هر چیز را باید بارها تجربه کرد و درس نگرفت و خسته از کجراهه و بیراهه رفتن، باز رسید به نقطه آغاز. به این که چقدر می­خواهد تا شاعر/رهروی جوان امروز به او که شصت و چند سال پیش شعرهایش را منتشر کرده، برسد، اگر بداند و بخواهد که برسد.
اینجا می­توان به این فکر کرد که چطور نشانی قبر یکی از اثرگذارترین چهره ­های شعر معاصر را تنها می­توان در "سامانه جستجوی متوفی بهشت زهرا" پیدا کرد؟
غبار سالیان که بر سنگ این گور نشسته، شرم را بر تمام تن می­ نشاند و یک شعر "مضحک" دیگر را، از نمونه­ های آورده شده در کتاب همان استاد ادبیات فارسی به خاطر می­آورم: "رو به سمت چه وهمی نشستم که پیشانیم خیس شد3". 

پرده سوم: سالهای 1328 تا 1335، تهران
از همان واژه ­های آغازینِ نخستین مجموعه شعر ایرانی، بنفش تند بر خاکستری، و حتی پیش­تر، از مقالاتی که از او در خروس جنگی، هنر نو و دیگر جاها منتشر شده بود، "گسستن زنجیر سُنن" به عنوان دغدغۀ او رخ نموده بود. روحیۀ عصیانگر و ساختارشکن او (این واژه­ ها، برای توصیف وضعیت ذهنی ایرانی کلماتی خُرد به شمار می­ روند) و شور بی پایانی که در هواخواهی از نوعی زیر و زبر کردن تمام و کمال نگاه به هنر، از خود نشان می­ داد، موجب شد که کهنه ­گرایان و نوسرایان در رخدادی کم سابقه و غیر محتمل در سالهای ابتدایی دهه سی، در باز شناختن انجمن هنری خروس جنگی، و در راس آنها هوشنگ ایرانی به عنوان نظریه­ پرداز اصلی این گروه در حوزه شعر، به عنوان عناصر نامطلوب، به اتفاق نظر برسند.
هوشنگ ایرانی در نظر این جماعت، یک چیز غریب بود و واکنش غریزی نسبت به او، همچون تمام پدیده­ های مبهم و ناشناخته، ترس و سپس پرخاش بود. در زمان و زمینه ­ای که چند سالی بیش از خنده ­های ادبا و فضلا به هنگام شعرخوانی نیما یوشیج نگذشته بود، ایرانی از راه رسیده بود که حتی شعر نیما و پیروان او را هم نفی می­کرد، و عبارات نامفهوم شعرهایش حقیقتا مهیب، درک­ نشدنی و در مرحلۀ عبور از بهت و به­خود آمدن، سزاوار تمسخر به شمار می­رفت.
این اصوات و سطرهای نامفهوم اما، گویی صداهایی بودند که ایرانی از ناکجا می­شنید. بازی او با کلمه­ ها و واژها به رغم آنکه نسبت به تعداد شعرهایش چندان هم پرشمار نیست، اما از جاهای مختلفی سرچشمه گرفته است. در جایی دعاهای هندوها را وسط شعر آورده، در جایی از اصوات بدوی استفاده کرده، در جای دیگر صدای طبل و مارش را به روی کاغذ آورده و در جایی پژواک سطری از شعر خودش شده و نوشته "به سمندش/ دلهره می­دهد، نهیب می­زند، دلهره می­دهد، نهیب می­زند/دهیب میددن، هورل می­هی هیب، ددهی دهیب...4"
در برابرِ این جماعت، و مردمی که هنوز موج تازه برخاستۀ نوگرایی ادبی را هم درک نکرده بودند، مهمترین ضعف هوشنگ ایرانی این بود که هرگز نخواست یا نتوانست برای الگوهای ذهنی خود، مبنای تئوریک عینی و مستحکم مطابق با ذهنیت­ هایش ایجاد کرده و آن را توضیح دهد. با یک دید ناقدانه به مقالاتی که از او در باب نگاهش به هنر مانده، بیش از هر چیز تناقض­های مبانی نظری مطرح شده در آن با اشعاری که ایرانی خلق کرده در ذهن نقش می ­بندد. بیانیۀ انجمن خروس جنگی با عنوان شوکه­ کنندۀ "سلاخ بلبل"، فارغ از هرگونه اظهارنظر ارزش­گذارانه، پیوندی با دریافتهای ایرانی از عرفان هندی نداشت و در نوشته­ های دیگر ایرانی هم ایده­ هایی طرح شد که هرگز به صورت درخور و رسا پرداخت نشدند. این کاستی در آثار نیما که هم عصر او بود وجود نداشت، و شعر مورد نظر ایرانی نیز وقتی پذیرفته یا دست کم به رسمیت شناخته شد که شاعران نسل بعدی، به ویژه یدا... رویایی، این نقیصه را جبران کرده و برای نقطه­ نظرهای ادبی­شان نمونه شعرهایی می­آوردند که تا حد زیادی آراءشان را تایید و تفسیر می­کرد.
این شکاف را بیش از هر چیز می­توان به سرگشتگی ایرانی و فاصله­ای نسبت داد که میان خودِ حقیقی ­اش و آنچه که می­ خواست باشد افتاده بود. ایرانی مکاتبی را درک کرده بود که اهل فرهنگ ایران تا آن زمان به سراغش نرفته بودند و به ذخایری دست پیدا کرده بود که راه برای کسی به سوی آنها گشوده نشده بود. این تعدد رفرنس­های فکری را به وضوح در مقالات به جای مانده از او می­توان دید و این البته نه به معنای ضعف او، که به نوعی نمایشگر وسعت دایرۀ اطلاعات و دانش او از نقطه­ نظرهای هنری و فلسفی گوناگون بود. او تلاش داشت تا پیشروترین جریانهای هنری مدرن غرب را با عرفان هندی، عرفان ایرانی و عرفان شرقی پیوند دهد و این وظیفه­ ای دشوار بود که برای خودش تعیین کرد و عمرش، یا به بیان دقیق­تر، عمر نویسندگی­اش به پرداختن این مفاهیم کفاف نداد.
پیش ­پا­افتاده ­ترین تفسیر از عصیانگری ایرانی، می­توانست "شهرت­ طلبی" باشد، اما آنانکه چنین تهمتی به او روا می­داشتند و نهایتا خفه­ اش کردند، نیک می­دانستند که ایرانی اگر شهرت­ طلب و عافیت­ گزین بود، قادر بود که هوش و نبوغ انکار­نشدنی خود را در جهت آنچه که بسیاری کردند، یعنی ماندن و به هر قیمتی ماندن، صرف کند. او چنین نکرد و آنها، تمام سالهای سکوت هوشنگ ایرانی را در شرمساری گذراندند.
پرده چهارم: سالهای 1335 تا 1352، فرانسه، اسپانیا، انگلستان، ایران و جاهای دیگر
هفده سال سکوت سنگین و سترون. هفده سال غیبت که تنها اثر باقی مانده از آن، حضوری پراکنده است در تاریخ شفاهی چند شاعر و نویسنده و روزنامه ­نویس. هفده سالی که به انزوا گذشت و چند سال پایانی ­اش به شکلی مضاعف دردناک است. (اشارات داریوش اسدی کیارس در مجلۀ تندیس به این وجه از زندگی ایرانی، بسیار تکان­ دهنده است5). در سرزمینی که یک نفر با بهره ­ای هر چند اندک از شهرت، هر قدر هم که در گمنامی و انزوا به ایستگاه مرگ برسد، مطابق عادت، فردای مُردن نامش سر زبانها می ­افتد و هزار همقطار و ندیم پیدا می­کند، هوشنگ ایرانی به راستی چگونه زیسته که حتی در مرگش نیز این­چنین منزوی است؟
تاریخ تولد ایرانی در بیوگرافی ­ها با آنچه که بر سنگ قبرش نوشته شده یک سال اختلاف دارد. در هیچ بیوگرافی مختصر و بسیار مختصری که از او هست، حتی تاریخ دقیق مرگ او نیامده و تنها به "شهریور 1352" اکتفا شده است. و واقعا برای او که تمام طول راه و آن هفده سال پایانی، به سان "مرده و از یاد گریخته شبحی، تنهایی کویر را به دوش" می­ بُرد، چه پایانی تراژیک­ تر از اینکه تاریخ دقیق مرگش را جز به روی سنگ قبرش نتوان یافت؟
از همۀ اینها غریب­تر حکایت هایی است که از سالهای پایانی عمرش نقل می­کنند که خبر مرگ خود را در روزنامه ­ها و مجله ­ها می­دید و هر وقت که حوصله ­ای داشت تکذیبشان می­کرد. یک مورد آن مجلۀ تماشا بود که در آن تعدادی از یادداشتهای یدا... رویایی در مورد هوشنگ ایرانی ، به مناسبت مرگ ایرانی منتشر شد که تاریخ چاپ آن یک سال و سه ماه پیش از مرگ او در شهریور 1352 است5. این محل اختلاف بودن حتی در مورد علّت مرگ ایرانی هم مصداق یافته است و لازم به یادآوری نیست که این میزان ابهام و عدم قطعیت در رخدادهای مهم زندگی یک هنرمند در شرایطی رخ نموده که نه از یک شاعر یا عالم قرن پنجم و ششم، که از کسی حرف می­زنیم که با هر دیدگاهی، یکی از مهمترین چهره­ های ادبی و فرهنگی ایران در یکصد سال گذشته بوده است.
خلوتی که ایرانی در این سال­ها بدان دست یافته بود، حتی برای شاعران یک نسل پس از او نیز غریب و ناشناخته می­ نمود. رویایی می­ نویسد: "یک لحظه فکر می­کنم که ثقل تماشا شاید دلیل حجب ثقیل اوست، حجب او در برابر انسان، افراط می­کند. شاید به دلیل اینکه "طبیعت" او را انکار کرده است (کرده بوده است؟) شاید به به دلیل اینکه او را جسته و نیافته است... شاید با این حجب از زندان اعمال شاقه فرار می­کند تا به آزادی برسد..7."
پرده پنجم: امروز، همه­ جای ایران
امروز که تمایل به دیده شدن بیش از همیشه است، برای شاعر و هنرمند نسل حاضر که برداشتی از این نوع خلوت­ گزینی و انزوا ندارد، ایرانی و سلوک او به گونه­ ای مضاعف، درک نشده باقی می­ماند. بازخوانی آثار ایرانی و تاثیر او بر هنر و تلقی مدرن از آن در ایران نیز دو دهه پیش از این و توسط نسلی آغاز شد که با این فضا اندک ارتباطی برقرار می­کردند و تا حدی آن را می­فهمیدند. در اواخر دهۀ 1370 دو کتاب دربارۀ هوشنگ ایرانی منتشر شد و و نشریه­ها مقالات و بعضا ویژه­ نامه­ هایی دربارۀ او و کارش درآوردند. اما حقیقت این است که تمام این بازخوانی ­ها منجر به آن نشده که کار ناتمام و رهاشدۀ او به پایان برسد. مسیری که او گشود و احمدی، رویایی، اصلانی و دیگران ادامه دادند، هنوز بعد از شصت و چند سال به سرمنزل مقصود نرسیده و هنوز هم بعد از قریب به پنج دهه، نمایند­های آن نوع شعر و نگاه، همان­هایی هستند که بودند. برای شاعرِ دورۀ معرکه­ گیری­های دنیای مجازی و غزلیات پُست مدرن، که ناگزیر یا خودخواسته، بخش بزرگی از تاریخ شعرِ پیش از خودش را گم کرده، شعر هوشنگ ایرانی، گذشته از آثار آنهایی که بیشتر دیده و خوانده شده­ اند، می­تواند یک نقطۀ عزیمت باشد.

منبع و پانویس:
1- مجد، امید، فارسی عمومی برای تدریس در دانشگاه­ها، نشر امید مجد، 1381
2- ایرانی، هوشنگ، از بنفش تند تا به تو می ­اندیشم، به کوشش شهرام اناری، نخستین، 1380
3- از سهراب سپهری است.
4- ایرانی، همان
5- اسدی کیارس، داریوش، دوهفته­ نامۀ تندیس، شمارۀ 133
6-رویایی، یدا...، هلاک عقل به وقت اندیشیدن، نگاه، 1390
7-رویایی، همان
 
لینک این مطلب در سایت روزنامۀ اعتماد:
http://www.etemaad.ir/Released/93-08-07/214.htm

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر