۱۳۸۹ فروردین ۹, دوشنبه

پیشنهاد یک فیلم : پرستیژ ، فیلم به مثابه شعبده

مقدمه : دوست دارم در آینده مطالبی را در مورد فیلمها، آلبومهای موسیقی و حتی آهنگهایی که از دید من ارزشهایی کمتر بچشم آمده دارند و یا اینکه دست کم گرفته شده اند، منتشر کنم. امیدوارم این پیشنهادها برای خوانندگان این وبلاگ جذاب باشد. برای شروع از فیلم "پرستیژ" (Prestige) ساخته کریستوفر نولان در سال 2006 شروع می کنم. به دوستانی که هنوز این فیلم را ندیده اند توصیه میکنم اگر فیلم را در دسترس دارند، حتما قبل از خواندن این مطلب آنرا تماشا کنند تا لذت کشف معماها و گره گشایی از خط روایی تودرتوی فیلم، برایشان زایل نشود.
***
"پرستیژ" حکایت رقابت دو شعبده باز را در اواخر قرن نوزدهم نقل می کند. رقابتی که برای آنها ارزش و معنایی بمراتب بیشتر از موفقیت حرفه ای دارد و در نهایت هر دوی آنها از بهای سنگین رسیدن به یک حقه شعبده بازی بینظیر آگاه می شوند. شخصیتهای اصلی فیلم روبرت انجی یر (هیو جکمن) و آلفرد بوردِن (کریستین بِیل) رقبایی هستند که پس زمینه هایی شخصی نیز در رقابتشان دخیل است. رقابت ایندو پس از آنکه بوردن موفق میشود خود را روی سن شعبده بازی غیب و چند متر آنطرفتر ظاهر (باصطلاح تله پورت) کند وارد مرحله غریبی می شود و انجی یر درمانده و نومید، جستجو برای آگاهی از رازی که پشت این حقه نهفته است را آغاز می کند...
اعتراف می کنم نخستین باری که پرستیژ را دیدم کمی سرخورده شدم. احساس می کردم فیلمی که چنین فضاسازی و خط سیر داستانی قدرتمندانه ای دارد، نمی بایست با یک پایان غیرمنطقی و تخیلی خراب شود. این ذهنیت را از آن زمان تا به امروز در بسیاری از دوستان و علاقه مندان سینما و حتی برخی از منتقدها هم دیده ام. اما امروز پس از چندین و چند بار مشاهده فیلم و کشف مفاهیمی که در فیلم بصورت پیدا و پنهان مطرح شده اند، فکر می کنم پرستیژ یکی از بهترین کارهای نولان و از بهترین آثار سینمای آمریکا در دهه گذشته است (جالب آنکه منتقدانی که فیلم را در زمان نمایشش چندان تحویل نگرفتند، مدتی قبل آنرا در فهرست ده فیلم برتر ژانر علمی تخیلی دهه آغازین هزاره سوم جای دادند.) در این مطلب سعی دارم تا ویژگیهای کم نظیر و بعضا بی نظیر "پرستیژ" را برشمارم و امیدوارم خوانندگان با نگاهی متفاوت به تماشای این فیلم بنشینند.
***
1- فیلمهای ژانر علمی- تخیلی که پرستیژ نیز بدلیل برخی از جنبه های مطرح شده در داستانش در این دسته می گنجد معمولا تماشاگران سینما را به دو گروه و نحوه موضع گیری عمده تقسیم میکنند. دسته ای که عمدتا از تماشاگران کم اطلاع تر و تفننی سینما هستند، معمولا مرعوب اینگونه فیلمها و جلوه های صوتی و بصری معمول در آنها می شوند و این مرعوب شدن به طور قطع مانع از لذت حداکثری آنها از فیلم و مفاهیم مطرح شده در آن (البته اگر مفاهیم قابل ارزشی در آن مطرح شده باشد) می شود. دسته دیگر که متشکل از تماشاگران جدی تر سینما و بعضا عده زیادی از منتقدان هستند، معمولا موضع گیری منفی از طریق زدن برچسب تخیلی و غیرواقعی و ... نسبت به فیلمهای این ژانر دارند. باعتقاد من هر دوی این گروهها بدلیل عدم سعی در طبقه بندی صحیح فیلمهای این ژانر با توجه به درونمایه و متن اثر از درک کامل فیلمهای خوب این ژانر عاجزند. تماشاگر دسته اول شاید فرضا تفاوتی بین بلید رانر و روبوکاپ قائل نباشد به این دلیل که هردوی آنها (فارغ از زمان ساخت شدنشان) فیلمهای پرخرج و عظیم و "خفنی" هستند! دسته دوم اما هردوی این فیلمها را به چوب غیرواقعی بودن و تلاش برای نشان دادن آینده نادیده و نیز بهدر دادن وقت و هزینه گزاف، می راند.
بنابراین قدم اول برای درک ارزش فیلمهای خوب ژانر علمی- تخیلی این است که تماشاگر جدی سینما باور داشته باشد که مدیوم سینما تنها مختص نمایش واقعیتهای روزمره و قابل لمس زندگی نیست و چه بسا یک داستان عجیب و غریب توانایی انعکاس بهتر بسیاری از مفاهیم را نسبت به فیلمی با شخصیتهای زمینی و دست یافتنی داشته باشد.
2- "هر شعبده ای از سه مرحله تشکیل می شود: مرحله نخست تعهد (Pledge) نام دارد . شعبده باز یک چیز عادی را به شما نشان می دهد، یک دسته ورق بازی یا یک پرنده. مرحله دوم گردش (Turn) است. شعبده باز آن چیز عادی را بانجام امری خارقالعاده وا می دارد. اما تماشاچی ها دست نمی زنند، چرا که ناپدید شدن یک چیز هرگز کافی نیست، شما باید آن را برگردانید. بهمین خاطر هر شعبده ای مرحله سومی دارد بنام پرستیژ..."
گفتار یا نریشن بالا که فیلم با آن آغاز یافته و نیز به پایان می رسد تقریبا جانمایه خود فیلم است که درونمایه فیلم و نیز ساختار آن را برای تماشاگر گره گشایی می کند. سنگ بنای "پرستیژ" اینست که خالق آن با وفاداری به تعریفی که از یک حقه شعبده بازی ارائه می دهد فیلمش را همچون یک شعبده طراحی کرده است. بهمین دلیل است که فیلم از نظر روایی از سه قسمت مجزای زمان حال، فلاش بک و فلاش بک در فلاش بک با سه راوی مختلف تشکیل شده است که این دقیقا مشابه تعریف شعبده در خود فیلم است بخصوص که هر یک از این بخشهای زمانی با یک توییست (پیچش داستانی) به پایان می رسد.جدا از این شاید کمتر فیلمی بتواند به این ظرافت و پختگی گونه ای از خودارجاعی را در خود داشته باشد.
البته این که "این فیم یک شعبده است" فقط یکی از چندین مفهومی است که بصورت استعاری در فیلم پنهان شده اند. بعنوان مثال ادیسون وتسلا، دانشمندانی که در فیلم از آنان یاد میشود نمونه هایی واقعی برای شعبده بازان فیلم یعنی انجی یر و بوردن هستند و هر یک جنبه ای از الزامات رسیدن به یک حقه خوب (ادیسون نماد جهد و تلاش و تسلا نماد نبوغ است.) را بازتاب می دهند. یا فرضا حقه غیب و ظاهر کردن پرنده که در فیلم چندین بار نشان داده می شود استعاره ای از سرنوشت دو برادر فیلم است و ...
ضمن آنکه لازم به ذکر است که فیلم اقتباسی از نوول "پرستیژ" نوشته کریستوفر پریست و منتشر شده در 1995 است که این موضوع باعث میشود تا بسیاری از ویژگیهای مثبت فیلم (و نه همه شان) مرهون نقاط قوت اثر مورد اقتباس باشد.
3- با در نظر گرفتن نکات عنوان شده در مورد ساختار فیلم و مفهوم استعاری پنهان شده در آن، معنای پایان بندی به ظاهر خیالی فیلم بیش از پیش روشن می گردد. اگر این نکته که "این فیلم یک شعبده است" را درک کنیم، با پذیرش این اصل که یک شعبده نیازمند یک پایان خارق العاده، شوکه کننده و باورنکردنی است،آنگاه پایان عجیب و خیالی فیلم بعنوان مرحله نهایی یک حقه شعبده بازی امری عادی و بدیهی بشمار خواهد رفت. ظاهرا بسیاری از منتقدانی که فیلم را به خاطر گام نهادن ناگهانی اش در وادی خیال مورد انتقاد قرار داده اند اصلا به این نکته توجه نکرده اند. ضمن آنکه در پایان فیلم بهیچ عنوان اشاره واضحی به چگونگی انجام شعبده انجی یر نمی شود تا تماشاگر فیلم بمانند تماشاچی یک شوی شعبده بازی حدس و گمانهای متعددی را در ذهنش مرور کند و نولان از این نظر همچون یک شعبده باز عمل می کند که هرگز راز حقه اش را نزد تماشاگران افشا نمی کند. حتی نریشن پایانی فیلم با صدای شخصیت کاتر(مایکل کین) بگونه ای واضح به این پایان اشاره می کند و در واقع تماشگران فیلم را به مانند تماشاچیان یک شوی شعبده بازی فرض می کند : "حالا اگر بدنبال کشف معما هستید، آنرا پیدا نخواهید کرد... چون شما اصلا دقیق نگاه نمیکنید، شما می خواهید که گول بخورید...".
4- در میانه این مطلب لازم است به برخی از عوامل فیلم نیز اشاره شود که البته پیش از این در مورد فیلمبرداری کم نظیر والی فیستر و موسیقی تاثیر گذار دیوید جولیان در این لینک مطالبی عنوان شده است. اما بعنوان بحث در مورد سایر عوامل فیلم بیش از هرچیز دیگر میتوان به فیلمنامه اقتباسی محکم فیلم (کار مشترک کریستوفر نولان با برادرش جاناتان) و البته بازی بازیگران اشاره کرد. در این میان بازی کریستین بیل بیش از همه جای تاکید و تامل دارد. اگر ماجرای پرستیژ برای بیننده گره گشایی شود، این نکته دریافت خواهد شد که در تمامی صحنه های فیلم شخصیت |آلفرد بوردن در هر لحظه ناگزیر یکی از دو برادر است. جالب آنکه در فیلمنامه برای هر یک از این دو برادر، شخصیت و خلقیات کاملا متفاوتی ترسیم شده است. تنها وجه مشخصه این دو که در پایان فیلم بطور واضح بر بیننده عیان می گردد اینست که یکی از آنها (که در پایان زنده میماند) عاشق و همسر سارا (ربکا هال) و دیگری عاشق الیویا (اسکارلت جوهانسون) است. اما نکاتی که با دو یا چندباره دیدن فیلم درمورد این دو برادر کشف می شود حاکی از تفاوتهای بسیار زیاد آنهاست. اولی آدمی جدی و در عین حال مهربان، محجوب، عاشق خانواده، آرام و بیزار از درگیری (حتی با رقیبش انجی یر) است. در حالیکه دومی فردی سرکش و تندمزاج، شوخ طبع، اهل ریسک و مخاطره و حتی تحقیر حریف است. با توجه به این نکات ظرافت فوق العاده ای که بیل در ایفای نقش بوردن( یا بشکل صحیح تر برادران بوردن) بخرج داده است، بیشتر نمایان می شود و درک ارزش بازی او بجز با دوباره دیدن فیلم میسر نخواهد بود.

در کنار بیل، بازیهای هیو جکمن، اسکارلت جوهانسون و مایکل کین (در نقش پیر خردمند ماجرا) نیز چشمگیر و موفقیت آمیز است. و در کنار همه اینها حضور دیوید بووی، اسطوره زنده عالم موسیقی در نقش نیکلا تسلا، وجوه اسرار آمیز این شخصیت را پر رنگ تر می کند.
5- جدا از آنچه که در مورد نحوه روایت فیلم عنوان شد، پرستیژ واجد ویژگی منحصر بفرد دیگری نیز هست. در طول تاریخ سینما و بویژه در دو دهه اخیر، فیلمهای زیادی بوده اند که در خط سیر داستانی شان در فیلمنامه (معمولا در پایان فیلم) یک توییست یا پیچش داستانی، گنجانده شده است. از فیلمهایی نظیر مظنونین همیشگی، باشگاه دعوا (Fight Club) و ... گرفته تا خیل عظیم فیلمهای مختلف ژانرهای وحشت، اکشن، تریلر و ... همه و همه بخشی از جذابیتشان را وامدار توییست یا توییستهای موجود در فیلمنامه شان هستند. اما نکته ای که در بسیاری از فیلمهای فوق بچشم می خورد وقوع یک پیچش داستانی بزبان عامیانه "زورکی" است! به این شکل که انگار فیلمنامه نویس مجبور بوده است حتما چنین عنصری را هم در نگارش فیلمنامه لحاظ کند. این موضوع در پاره ای موارد حالتی خفیف دارد (مثل Fight Club) اما در مورد برخی فیلمها (فرضا سری فیلمهای اره) بگونه ای است که انگار هریک از این فیلمها اساسا یک پیچش داستانی امتداد یافته هستند به این معنی که تمام صحنه ها و اتفاقات بتصویر کشیده شده در فیلم یک مقدمه چینی برای صحنه پایانی محسوب می شوند.
اما پرستیژ از این نظر موردی استثنایی محسوب می شود چرا که در این فیلم وقوع توییستهای پی در پی نه تنها تحمیلی بنظر نمی رسد بلکه با توجه به ماهیت فیلم ( که آنگونه که گفته شد بعنوان یک شعبده طراحی شده است) امری اجتناب ناپذیر بحساب می آید. در این فیلم پیچش داستانی نه صرفا عنصری در جهت افزایش جذابیت فیلم که گویی بخشی لاینفک و جدانشدنی از آن می نماید و بهمین دلیل مسلما بیشتر در ذهن بیننده فیلم ماندگار میگردد.
6- در سطحی فراتر از آنچه که در مورد مفهوم استعاری فیلم بعنوان یک شعبده مطرح شد، پرستیژ فیلمی درباره هنر/ صنعت سینما یا بطور کلی صنعت سرگرمی (Entertainment) نیز هست. شاید خیلی ها (نظیر آنچه که در مطالب قبلی عنوان شد) سرگرمی سازی و استفاده ابزاری از هنر برای مشغول ساختن مقطعی اذهان مخاطبین را تقبیح و آن را عملی سخیف و دور از شان هنر بشمار آورند. اما گفتار انجی یر در فصل پایانی فیلم در جواب بوردن که او را بابت تلاش بی فرجام و بیهوده اش برای هیچ، سرزنش می کند، زاویه ای دیگر از این موضوع را روشن می کند: "تو هیچوقت نفهمیدی که ما برای چی اینکارو میکنیم...تماشاچی ها حقیقتو میدونستند... اما اگه فقط برای یه لحظه هم که شده، بشه گولشون بزنی اونوقت یه چیز فوق العاده میبینی...اون نگاهی که تو چشماشون هست..." این حرفها شاید درد دل بسیاری از سینماگرانی که به سرگرمی سازی (شاید از نوع آگاهانه اش!) متهم بوده اند باشد. (شاید بهمین دلیل اسپیلبرگ، فیلمسازی که همیشه چنین اتهامی متوجه او بوده، در مصاحبه ای پرستیژ را یکی از بهترین فیلمهای سال 2006 میداند) بنابراین رویارویی بوردن و انجی یر به نوعی نشانگر تضاد درونی بین احساس پوچی با فکر انجام یک کار مهم برای ایجاد هیجانی هرچند کوچک در تماشاگران است. تلاش طولانی مدت و پیگیرانه انجی یر که بر عقیده دوم باور دارد در نهایت بمدد جستن او از علم و تکنولوژی منجر می شود که این موضوع خود استعاره ای دیگر از از پهلوزدن علم به معجزه و جادو در عصر حاضر است. ضمن آنکه وجه دیگری از درونمایه فیلم که از این منظر استنباط میشود کوشش و زحمت فراوانی است که در پشت پرده یک نمایش کوتاه صرف می شود و این امری است که تماشاگر یک نمایش شاید هرگز از آن باخبر نشود.
در پایان : ملاحظه می شود که "پرستیژ" فیلمی است که در لایه های زیرین خود انبوهی از مفاهیم و درونمایه های گوناگون را نهفته دارد (درونمایه هایی نظیر وسواس یا Obsession، علم بمثابه معجزه، ماهیت شعبده و فریب و ....) و این موضوع اتفاقا از جمله نکاتی است که برخی از منتقدان برادران نولان را بابت آن سرزنش کرده اند. نمیدانم که شما طرفدار چگونه فیلمی هستید اما فکر می کنم این که یک فیلم طیف گسترده ای از مفاهیم را (البته نه بگونه ای سطحی و سرسری) بعنوان دستمایه خود انتخاب کند بهیچ عنوان نقطه ضعف آن محسوب نمی شود. شاید تماشاگران سینما برای لذت بردن از چنین فیلمهایی، باید اندکی حجم رَم خود را افزایش دهند!

۵ نظر:

  1. مقاله جالبی بود، به خصوص قسمت آخر آن، یعنی بخش ششم مقاله که توانستم با آن ارتباط برقرار کنم. متاسفانه خود فیلم را ندیدم و از میزان فروش آن هم اطلاعی ندارم ولی گمان می کنم اگر سازندگان فیلم این مقاله را بخوانند افسوس خواهند خورد که چرا چنین نقدی اینقدر دیر منتشر شده است! واقعا عالی بود و خسته نباشید.

    پاسخحذف
  2. چی میتونم بگم ؟ اگه یادت باشه اولین بار باهم این فیلم رو دیدیم (اولین بار من).منم هرچی این فیلم رو بیشتر میبینم برام جذاب تر میشه.این برادرا نابغن باور کن.اینقدر بهم حس خوب داده بود و هیجان داشتم که یه مطلب ازشون گذاشته بودم تو وبلاگ
    http://manowar.mihanblog.com/post/21

    پاسخحذف
  3. مطلبت فوق العاده بود.كامل ! كامل خوندم.واقعا لذت بردم.عالي

    پاسخحذف
  4. فیلم رو قیلا دیدم نقد بجا و منطقی بود
    ممنون از مطالب خوبی که ارائه دادی

    پاسخحذف
  5. مقاله جالبی بود ولی به یک نکته باید بیشتر توجه بشه. در شعبده واقعی که قسمت سومش Turn است این قسمت بسیار عینی و واقعی به نظر میرسه و همینه که باعث میشه بیننده جذب شعبده بشه. ولی قسمت آخر این فیلم که همون Turn هستش، بسیار غیر واقعی و غیر معقول جلوه می کنه. بهمین دلیله که آخر فیلم به خیلی ها نمی چسبه. البته این ایراد فقط به صحنه پایانی وارده.
    سجاد ف

    پاسخحذف