۱۳۸۸ آبان ۱۶, شنبه

وقایع نگاری یک دوران سپری شده : نگاهی دوباره به مواضع علیرضا میراسدالله در چلچراغ- قسمت دوم و پایانی

بخش اول این مطلب اختصاص داشت به یادآوری دورانی که علیرضا میراسدالله در نشریه چلچراغ هنرمندان محبوب و مطرح موسیقی جهان را - از متالیکا گرفته تا پینک فلوید- به باد انتقاد میگرفت. در بخش دوم این نوشته قصد دارم درستی و نیز روش ارائه دیدگاه میراسدالله را مورد نقد و بررسی قرار دهم.

در کل شاید بتوان کلیه مباحث مطرح شده در صفحه "موسیقی جهان" چلچراغ در دورانی که میراسدالله زمامدار آن بود را بدو بخش تقسیم کرد: 1- نفی کامل و حتی همراه با توهین و درشت گویی به گروههای سبک متال و بعضا هنرمندان پرطرفداری از سایر سبکها 2- معرفی دسته ای از هنرمندان بعنوان ارائه دهندگان موسیقی والا، برتر و البته محبوب جهان. بنابراین لازم است نقد این دیدگاهها به طور جداگانه صورت گیرد.

از دیدگاه من درستی جوهره نظراتی که میراسدالله در باب موسیقی رایج در بین جوانان ایران داشت تا حد زیادی قابل قبول است. او ادعا می کرد جوانان و علاقمندان به موسیقی جهانی ( یا به قول عامیانه کسانی که خارجی گوش می کنند) بهره اندکی از مجموعه وسیع و گسترده موسیقی جهانی دارند. این نکته ای است که خود من هم بعنوان تجربه شخصی آنرا آزموده ام. در آن دوران (و حتی تا الان) بخش اعظم دوستان و اطرافیانی که از سلیقه شان در موسیقی باخبر بودم (و نیز خودم) -آنهم در بک محیط دانشگاهی و فرهیخته- بدون آنکه اطلاع دقیقی از ریشه و مفاهیم درونی موسیقی متال داشته باشند صرفا مجذوب نمایشهای (Showmanship) این گروهها می شدند. البته من اعتقاد دارم یکی از موهبتهایی که از طریق همین نوع موسیقی تا حدودی به نسل امروزی ما منتقل شده، فرهنگ اعتراضی و نگاه شکاکانه به اصول و عقایدی که گاهی درستی آنها غیرقابل سوال و قطعی فرض می شود، است. جدا از این نکته، متال به عنوان یک زیر شاخه (Sub-Genre)عمده از موسیقی راک دارای نقاط ضعف و قوت فراوانی است که تحلیل منطقی آنها نیازمند زمان زیادی است.

من میر اسدا... را تنها از نوشته هایش می شناسم و نمی دانم که آشنایی عملی او با موسیقی در چه حدی بوده است اما آنچه که شدیدا جای بحث دارد اینست که او برای کشیدن خط بطلان بر یک نوع موسیقی بیشتر به حاشیه ها متوسل می شد تا به متن و بجای بحث بر ضعف موسیقی یک گروه، از دیدگاه خود روی ضعف افراد تکیه می کرد.

نوشته های میراسدا... کمتر تحلیلی بودند بنابراین او هرگز در نوشته هایش اشاره نکرد که موسیقی متال، موسیقی محدودی است چون هرگز نمیتوان با یک المانهای ثابت و محدود(از نظر موسیقایی، سازبندی و ...) با موفقیت از یک چارچوب خاص خارج شد. شاید بهمین دلیل بود که میراسدا... هرگز نمیتوانست واقعا درک کند که چرا متالیکا طرفداران بیشمار دهه 80 خود را در دهه های بعد از دست داد. دلیل واقعی این امر این نبود که (از دیدگاه او) شنوندگان غربی بالاخره فهمیدند که متالیکا گروه بیخودی است بلکه با نگاهی با محوریت موسیقی، متالیکا طرفداران خود را از دست داد چون کار کردن با همان اجزای محدود را که خوب بلد بود را رها کرد و طی تلاشی بیهوده برای تطبیق دادن خود با زمان سعی کرد کاری را انجام دهد که در آن ناتوان بود.

او در جایی از نوشته هایش اشاره کرده بود که متالیکا گروهی است که اعضای آن "فقط" نوازندگان زبردستی هستند که شعرهای خوبی مینویسند. سوالی که در برابر چنین اظهار نظری به ذهن خطور می کند اینست که آیا این ویژگیها ناچیز هستند؟ آیا می توان گروهی را که نوازندگان خوبی دارد و شعرهای خوبی هم مینویسد با کلی گویی و انتقاد بی اساس، به کل حقیر و ناچیز شمرد؟ میراسدا... می پنداشت موفقیت تجاری و فروش بالای آلبومهای مرلین منسون، پینک فلوید و دیگران ناشی از عوامفریبی آنهاست. این دیدگاه از دو جهت قابل نقد است: اول اینکه چگونه میتوان فهمید که فرضا وقتی گروهی نظیر متالیکا روی سن و به هنگام اجرای زنده از خود بیخود می شود، این یکجور ادا و اصول است اما وقتی این اتفاق برای جف بوکلی(Jeff Buckley) می افتد، ناشی از ذوق هنری و دیوانگی ذاتی همه هنرمندان واقعی است؟ نکته دوم و مهمتر اینست که در یک رویکرد زیبایی شناسانه و تحلیلگر، اساسا موفقیت تجاری چه اهمیتی دارد جز این که از طریق آن میتوان دریافت که در یک دوره زمانی خاص بیشتر مردم چه موسیقی ای گوش می کنند؟ امروز پس از گذشت 30 سال از دوران اوج پینک فلوید بسیاری از محققین و منتقدین موسیقی جهان از اثر انکارنشدنی این گروه خلاق بر تمام جنبه های موسیقی هنرمندان هم عصر و بعد از خودشان می گویند. حال چه اهمیتی دارد که (به گفته میراسدا...) اعضای این گروه برای ملاقات چند دقیقه ای از طرفدارانشان پول می گیرند؟ آیا با چنین رویکردی توجه شنوندگان از متن موسیقی به سمت حاشیه های ریز و درشت زندگی روزمره آفریندگان آن اثر معطوف نمی گردد؟

بررسی دیدگاههای میراسدا... در بخش دوم یعنی معرفی هنرمندان مورد علاقه، نتایج جالبتری را بدنبال دارد. همانطور که در بخش قبلی این مطلب عنوان شد وجه مشترک تقریبا تمامی هنرمندانی که او در این بخش معرفی می کرد، ناشناخته بودن کامل آنها در نظر عموم خوانندگان چلچراغ و به کل جوانان ایرانی- در آن زمان بود. و جالب اینکه معدود هنرمندانی هم که معروف و شناخته شده بودند، از نیش و کنایه های وی در امان نبودند. مثلا او در جایی در مورد گروه ردیوهد(Radiohead) (گروهی که باعتقاد من باید به هم عصر بودن با آن افتخار کنیم) که از نظر جایگاه هنری تقریبا غیرقابل نقد است می گوید که نمی تواند با آن ارتباط برقرار کند چرا که دیوانه بازیهای تام یورک خواننده گروه را دوست ندارد و این در حالی است که بارها و بارها عنوان کرده بود که از جف بوکلی گرفته تا دیگران را به این دلیل که به لحاظ هنری " دیوانه" هستند، دوست دارد!

معیارهای هنری که او درمورد این افراد و گروهها ارائه میکرد هم اکثرا خام، ناپخته و بعضا نادرست و بی معنی بودند. بخش عمده نوشته هایی که وی به معرفی این هنرمندان اختصاص میداد بمانند آنچه که متاسفانه در اکثر نشریات و حتی سایتها و وبلاگهای فارسی زبان مرتبط با موسیقی رواج دارد، فاقد هرگونه تحلیل هنری بود و بیشتر شامل تاریخچه ای از فعالیتهای هنرمند می شد. هر گاه هم که نویسنده مطالب سعی در تحلیل موسیقایی هنرمند محبوبش داشت، حاصل کار او به جملاتی از این دست تبدیل می شد:

"انسان ‌گرایی مهم ‌ترین مشخصه اشعار جف بوکلی است. او که از رعایت نشدن قوانین انسانی در اغلب جوامع بشری به خصوص آمریکا رنج می‌برد، با دست مایه قرار دادن این موضوع و آمیختنش با عشق به همنوع، به اشعاری ناب دست یافت که متأسفانه تعدادشان بسیار کم است".

اگر آهنگهای جف بوکلی را شنیده باشید می توانید درک کنید که این جملات (خصوصا سطر اول) چقدر سطحی و مضحک هستند. ظاهرا نویسنده سعی داشته که به هر نحو ممکن از کلمه انسان گرایی در نوشته اش استفاده کند. پس از این تحلیل دو خطی از اشعار جف بوکلی (در دو صفحه مطلب) نویسنده بمانند موج رایج در آن زمان که طی آن ناشران از ترجمه مسخره و بی سر وته اشعار متالیکا، دورز و دیگران پول به جیب می زدند، هوس می کند یکی از اشعار جف بوکلی یعنی Grace را بعنوان شاهد بیاورد. اگر کمی جدی پیگیر موسیقی جهانی بوده باشید حتما درک کرده اید که ترجمه لیریکهای انگلیسی که بعضا مملو از اصطلاحات عامیانه (Slang) هستند کوشش عبث و بیهوده ایست. آنوقت آقای میراسدالله که سالها هم خارج از کشور سکونت داشته اند و وقت خود را مدام در کنسرتهای راک گذرانده اند، در ترجمه دچار مشکل هم می شوند و طی فرایند ترجمه بطرز عجیبی تمامی جملاتی را که بطور واضح به سوم شخص مونث (She) اشاره دارند را به اول شخص بر می گردانند و ضمنا بیشتر عباراتی که در این آهنگ همچون بسیاری از عاشقانه های دیگر وجود دارند ( نظیر شراب، معشوق، گریستن در آغوش و ...) را در ترجمه حذف می کنند تا مطلب در نشریه وزین چلچراغ قابل چاپ باشد!

نکته قابل تامل دیگر این است که میراسدالله برای صحه گذاشتن بر هنرمندان مورد علاقه اش بهمان شیوه ای متوسل می شد که پیش تر در رد کردن موسیقی متال آنرا بکار می بست یعنی پرداختن به حاشیه ها. بعنوان مثال وی در نوشته هایش چند بار از گروه کرال (The Coral) اسم برده و آنرا شدیدا مورد تعریف و تمجید قرار میداد، اما درتمام این اشارات یک یا دو دلیل برای موفقیت این گروه که تا آن زمان تنها یک آلبوم منتشر کرده بود، ذکر میکرد : اول این که مسن ترین عضو این گروه بهنگام ضبط اولین آلبومشان تنها 21 ساله بوده است و دوم این که در کنسرتی از این گروه که میراسدالله هم افتخار حضور در آن را داشته (دلتان بسوزد!!) گیتاریست گروه تی شرتی با تصویر یکی از اعضای گروه Can (دیگر گروه مورد علاقه میراسدالله) به تن داشته است. شاید فکر کنید که شوخی میکنم اما تمام دلایل میراسدالله در تایید این گروه خاص فقط همین بود! در حالی که اگر آهنگهای کرال را گوش داده باشید در می یابید که قرار دادن نام آن در کنار بزرگانی نظیر تام ویتس (Tom Waits) ، لو رید (Lou Reed) و ... بیش از هر چیز نشان دهنده عدم وجود معیاری درست ومنطقی در ذهن صاحب این نظر است.

***

بحثی که میراسدالله در آن زمان مطرح کرد، در صورت اتخاذ یک شیوه صحیح می توانست نجات بخش عده زیادی از جوانان از دایره یک سلیقه محدود و بسته ( و نه لزوما ضعیف) باشد. اما او این فرصت را از دست داد و بخصوص با توهینهایی که نثار هنرمندان محبوب می کرد باعث می شد تا این عده در برابر پذیرش هر صدای جدیدی جبهه بگیرند. میراسدالله بدون آنکه خودش بداند روی دیگر سکه ای بود که همان جوانان متال باز در سمت دیگر آن قرار داشتند. او در ذهن خود محدوده ای برای هنرمندان و قدیسان موسیقی ایجاد کرده بود که حتی بزرگانی نظیر ردیوهد و باب دیلان هم نمی توانستند به آن راه یابند.

من در اعماق وجودم از میراسدالله ممنونم. چرا که روزی که از شنیدن موسیقی تکراری خسته شدم، قبل از هرچیز به سراغ نوشته های او رفتم. اما امیدوارم اگر شما در چنین شرایطی قرار گرفتید، مثل من عمل نکنید چرا که تغییر ذائقه در موسیقی مثل یک نوع "طی طریق" است که قبل از هر چیز در آن باید با خودتان کنار بیایید که آیا اساسا دوست دارید بدنبال چیز جدید و متفاوتی بروید یا نه؟ شاید بهمین دلیل بود که وقتی اولین بار آهنگهای Velvet Underground را گوش کردم بخودم گفتم چطور ممکن است که کسی از چنین مزخرفی خوشش بیاید؟ اما امروز پس از گذشت 6-7 سال از آن دوران به دریای بکیرانی از احساسات، خلاقیت و درونمایه ای که در تک تک آهنگهای این گروه و امثال آن وجود دارد پی می برم.

***

نمی دانم فیلم "بزرگراه گمشده" (Lost Highway) دیوید لینچ را دیده اید یا نه؟ به Soundtrack فیلم توجه کنید: فیلم با صدای دیوید بووی (David Bowie) شروع می شود و در لحظه اوج عاشقانه فیلم آهنگی از لو رید (خواننده Velvet Underground) را در خود دارد و در قسمتهای پایانی همزمان با گمشدن قهرمان قصه و بیننده فیلم در هزارتوی پیچیده ای که لینچ خلق کرده آهنگهایی از مرلین منسون و Ramstein (همراه با حضور کوتاه اولی در فیلم) به گوش می رسد و دست آخر با همان آهنگ بووی تمام می شود.

درس بزرگی که لینچ با چینش Soundtrack فیلمش به ما می دهد اینست که برای خلق دنیای خودتان کم و بیش شاید همانقدر به عاشقانه های لو رید نیاز دارید که به ضجه های خشن و سیاه منسون. کاش علیرضا میراسدالله هم به این نکته دقت می کرد...

۵ نظر:

  1. salam omid jan,zood bash baghiyasho upload kon va ella az sheddate foozooli majbooram biam khoonatoon raje be baghiyash ba ham hartf bezanimaaa

    پاسخحذف
  2. Agha Damet Garm . Mataleb Aalie . Man Be Rooz Kardam

    پاسخحذف
  3. سلام
    من همیشه منتظر به روز شدن وبلاگ هستم
    منو که یادت میاد؟!!

    پاسخحذف
  4. سلام حرفاتون رو خیلی قبول دارم ...منم حس می کنم میر اسدلله حرفهای خوبی می زنه اما خودش اعتقادی نداره به اون حرفها .

    پاسخحذف
  5. اگه این جور که شما فکر میکنید باشه دیگه بدتر!

    پاسخحذف