۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه

نمونه های کارگروهی در سینمای روز جهان - قسمت اول

شاید برای علاقمندان سینما این حقیقت تلخی باشد که در ایران و همه جای دنیا موفقیت یک فیلم بیشتر بنام کارگردان و تا حدی بازیگران آن نگاشته می شود. نکته ای که در این بین اغلب پنهان می ماند نقش عواملی است که ظرافت کار آنها کمتر به چشم بینندگان معمولی و متاسفانه عده زیادی از منتقدان معمولی(!) می آید. در طول تاریخ سینما چه در فیلمهای پرمخاطب و عامه پسند و چه در فیلمهای هنری و جدی تر، آنچه که بر پرده می آید صرفا حاصل کار کارگردان و بازیگر نیست بلکه در بیشتر موارد یک تیم خلاق و متخصص در کنار آنان در ایجاد یک محصول سینمایی مشارکت داشته اند.
کارگردان موفق و صاحب سبکی را در نظر بگیرید. اگر این کارگردان در فیلمهای مختلفش فرضا آهنگسازان متعددی را برای ساخت موسیقی متن فیلمهایش بکار گیرد می توان گفت که این بینش کارگردان است که بر نحوه کار آن آهنگسازان تاثیر گذاشته است. اما با مطالعه اندکی در تاریخ سینما مشاهده می شود که بسیاری از کارگردانان صاحب سبک در طول سالیان متمادی فعالیت خود با یک تیم ثابت کار کرده اند. درچنین شرایطی شاید بهتر باشد بجای صحبت از بینش کارگردان از نگرش تیمی که تمام اعضای آن در ساخت فیلم شریک هستند یاد شود. بگذارید مثالی بزنم:
بارها و بارها شنیده ایم و خوانده ایم از فیلمهایی که حاصل پربار همکاری هیچکاک با کری گرانت، جیمز استیوارت، گریس کلی و دیگران بعنوان بازیگر بوده اند. اما چند بار به نقش بی بدیل رابرت برکس(Robert Burks) بعنوان مدیر فیلمبرداری همیشگی هیچکاک، در توانایی به تصویر کشیدن ایده های خلاقانه استاد اشاره شده است؟ راستی بدون موسیقی برنارد هرمن (Bernard Herrmann)، آیا فیلمهای هیچکاک به این درجه از کیفیت می رسیدند؟ جالب این که این قصه حتی در مورد کارگردانانی که خارج از نظام استودیویی آمریکا و با کنترل کاملی فیلمهای خود را ساخته و می سازند هم صدق می کند: آیا نقش سون نیکویست (Sven Nykvist) در به تصویر کشیدن تراوشات ذهن خارق العاده اینگمار برگمان در بیشتر فیلمهای او، شایسته توجه و تقدیر نیست؟ در این بین البته بسیاری از کارگردانان هم با تواضع و بدرستی موفقیت خود را مرهون همکاری با تیم خلاقی دانسته اند که همواره در کنارشان بوده است. استیون اسپیلبرگ یکی از دلایل موفقیت خود را همکاری مداوم با عوامل ثابت از آهنگساز و مدیر فیلمبرداری گرفته تا تدوینگر و سایر عوامل ذکر کرده است.
پس این فرض منطقی است که ساختن یک فیلم را به مثابه یک بازی تیمی بدانیم نه یک بازی یک نفره، بازی ای که البته در آن کارگردانها ستاره تیمشان هستند. در این متن قصد دارم به گروههایی از سینماگران شاغل که عمدتا از نسل جوان سینما محسوب می شوند بپردازم. علت این انتخابها، هم علاقه شخصی خودم به آثار برآمده از همکاری آنها و هم به روز بودن فیلمهایشان و علاقه نسل امروزی به این فیلمهاست. نکته قابل تامل در مورد این تیمهای خلاق آن است که بیشتر آنها از هنگام تهیه و تولید اولین فیلم کارگردانشان تیم خود را شکل داده اند.
ضمن آنکه این نکته قابل ذکر است که بررسی کار گروهی فیلمسازان در سینما می تواند تا ریز ترین و حرفه ای ترین جزئیات یک فیلم نظیر تدوین، طراحی صحنه و لباس، صدا و ... نیز پیش برود.
تیم کریستوفر نولان : راویان تکه تکه شدن زمان
شامل کریستوفر نولان: کارگردان، والی فسیتر:مدیر فیلمبرداری، دیوید جولیان : آهنگساز و ...
حاصل همکاری این گروه فیلمهایی نظیر Following، Memento، Prestige و ... است که وجه مشترک تمامی آنها روایتهای تو در تو و بازی خارق العاده با زمان است.
کریستوفر نولان : نولان جوان نابغه است که در ده سال گذشته نگاه علاقه مندان سینما را به خود معطوف کرده است و سال گذشته بالاخره توانست در جلب انبوه مخاطبان عام نیز موفق باشد.
نولان در اولین فیلم بلندش یعنی(1998) Following یک داستان جنایی نا متعارف را دستمایه قرار داد.، فیلمی سیاه و سفید وبا بودجه ای بسیار اندک که بدرستی نوید ظهور یک فیلمساز خوشفکر را میداد. فیلم بعدی او، (2000)Memento یا یادگاری که به اعتقاد من شایستگی قرارگرفتن در فهرست ده فیلم برتر دهه اول هزاره سوم را دارد، از نظر هنری یک موفقیت تمام عیار بود. نوآوری فیلم چه در مضمون و چه در اجرا در همین ده سال بارها مورد تقلید سینماگران متعددی قرار گرفته است. نولان با بیخوابی یا(2001) Insomnia که بازسازی هالیوودی یک فیلم نروژی بود یک گام به عقب نهاد. فیلم اثر آبرومندی بود اما ظاهرا دو فیلم قبلی کارگردانش انتظارات را بالا برده بود. سپس نولان بمانند بسیاری از هم نسلان با استعدادش جذب سینمای عامه پسند شد ( یا سینمای عامه پسند را جذب خود کرد) و بعنوان کارگردان(2005) Batman begins انتخاب شد اما بیشتر از آن که فضای کمیک بوک روی او اثر بگذارد او روی فیلم تاثیر گذاشت و حس و حالی تیره و تار به قصه فیلمش بخشید. پس از مدت کوتاهی مشخص شد که ساخت این فیلم برای نولان به نوعی یک معامله هم محسوب می شد که در آن استودیوها بودجه پروژه های شخصی تر نولان را تامین کنند. بدین ترتیب بود که با (2006)Prestige نولان به سبک داستانگویی مورد علاقه اش بازگشت(در مورد این فیلم و ارزش های هنری اش که باعتقاد من بر عموم پنهان مانده است در آینده حرفها دارم!) در نهایت با Dark Knight(2008) کاری کرد که همه دنیا او را بشناسند.
والی فیستر: فیستر از Memento به نولان ملحق شده و تا امروز در کنار وی بوده است. پس از Following که توسط خود کارگردان فیلمبرداری شده بود، نولان برای پیاده کردن ساختار بصری پیچیده Memento احتیاج به یک مدیر فیلمبرداری حرفه ای داشت و فیستر علی رغم تجربه کم از نولان با تجربه تر بود. حاصل کار فوق العاده بود خصوصا در صحنه های سیاه و سفید فیلم که اکثرا در فضای خفه و بسته اتاق یک متل می گذشت. در بی خوابی نولان بکمک فیستر و نورپردازی هنرمندانه اش توانست تصویر شبهای سفید و بی پایان آلاسکا را به پرده سینما منتقل کند. این همکاری به نوعی سران استودیوی وارنر را مجاب کرد که برای پروژه عظیم بعدی نولان یعنی Batman Begins این اختیار را به نولان بدهد تا فیلمبردار دلخواهش را در کنار خود داشته باشد. فیستر این آزمون را نیز با موفقیت از سر گذراند و علاوه بر صحنه های اکشن و قراردادی فیلم، به ایجاد تصویری سیاه وتاریک از گاتهام سیتی نیز کمک کرد.
نولان(راست) و فیستر سر صحنه Dark Knight
از دیدگاه بصری، اوج همکاری فیستر با نولان در Prestige متجلی شد. اگر تمامی نقاط قوت فیلم را هم نادیده بگیریم، Prestige فیلمی است مملو از تصاویر زیبا و خیال انگیز از لندن عصر ویکتوریا گرفته تا کلرادوی اواخر قرن نوزدهم. حاصل کار فیستر آنقدر چشم نواز بود که علی رغم بی توجهی همگانی نسبت به Prestige، او برای فیلمبرداری این فیلم نامزد دریافت جایزه اسکار شد.
با این اوصاف موفقیت فیستر در تصویر سازی Dark Knight قابل پیش بینی بود اگرچه که با جایگزین کردن فضای مه آلود و فوق العاده تیره فیلم قبلی از این سری با سکانسهایی که اکثرا در روز فیلمبرداری می شدند(سکانس ابتدایی، سکانس ترور شهردار و ...) بسیاری از جذابیتهای بصری بالقوه فیلم از دست رفت. از تجربیات مهم فیستر و نولان در این فیلم میتوان به استفاده گسترده از دوربینهای پیشرفته IMAX در بسیاری از صحنه های اکشن فیلم اشاره کرد که مسلما به گام مهمی در گسترش این تکنولوژی گرانقیمت فیلمبرداری در سینمای جهان خواهد کرد.

دیوید جولیان : اگر جزو آن دسته از افرادی هستید که معتقدید موسیقی فیلم باید غیرخودنمایانه و صرفا در خدمت فیلم باشد، مطمئنا دیوید جولیان را آهنگساز مناسبی بشمار خواهید آورد.
موسیقی دیوید جولیان اغلب با یک سینتی سایزر ساخته می شود و فاقد عظمت کارهای ارکسترال است ضمن آنکه رگه هایی از موسیقی الکترونیک نیز در کارهای او بچشم می خورد. در پایان فیلمی که او آهنگسازش باشد، هرگز نمی توانید چیزی را بعنوان ملودی از موسیقی فیلم بخاطر آورید.
جولیان که از دوستان قدیمی نولان است از همان شروع کار وی و در Following در کنار او بود. در این فیلم -که جولیان حتی نقش کوتاهی را هم در آن بازی کرده است- موسیقی با نواهای ظریف و کنترل شده بر تنهایی قهرمان قصه تاکید می کند. رویکرد جولیان در بکارگیری موسیقی غیرملودیک در Memento با فضای فیلم هماهنگی کامل داشت. موسیقی این فیلم که بهترین کار حاصل از همکاری آهنگساز آن با نولان است، نمونه کاملی است از موسیقی ای که بجای به رخ کشیدن خود تنها به خلق و بسط قصه و فضای فیلم یاری می رساند. نواهای ممتد آکورد سازهای زهی(البته نواخته شده با سینتی سایزر) که همراه با Fade-In شدن یک آکورد جدید، Fade-Out می شود بطور کامل عارضه ذهنی قهرمان فیلم را در از یاد بردن مداوم وقایع، به تماشاگر منتقل می کند.
برخلاف فیستر، سبک آهنگسازی جولیان به مذاق استودیوهای هالیوودی که بیش از هرچیز بدنبال "عظمت" هستند، خوش نیامد. بهمین دلیل برای Batman Begins جولیان جای خود را به آهنگسازی با تجربه تر(آنهم دوتا یعنی جیمز نیوتن هاوارد و هانس زیمر!!) داد. اما در Prestige که پروژه ای شخصی برای نولان محسوب می شد جولیان دوباره به او پیوست. حاصل کار اینبار هم منجر به خدمت کامل موسیقی به تصاویر زیبای فیلم (بخصوص در صحنه های اجرای شوی شعبده بازان) شد.
در مجموع شجاعت و نیز از خودگذشتگی جولیان در اتخاذ چنین شیوه ای قابل تحسین است. کارهایش چندان مورد توجه قرار نمی گیرند در حالیکه او در ساختن موسیقی فیلم بیش از آنچه که در نگاه اول به چشم (یا به گوش!) می آید ظرافت به خرج می دهد. ( نظیر آنچه که در مورد Memento گفته شد و یا بکارگیری نواهای شبیه به صدای ناقوس جهت کمک به خلق فضای تاریخی در Prestige و ...).
در پایان : پس از Dark Knight نولان کار بر روی پروژه ای تحت عنوان Inception را آغاز کرده است. هنوز اطلاع ندارم که تیم همیشگی او در این فیلم نیز در کنارش هستند یا نه اما این همکاری تا همینجا هم پربار بوده است.
*این مطلب با پرداختن به آثار فیلمسازان دیگری نظیر دارن آرونوفسکی، برایان سینگر و ... ادامه خواهد یافت.

ایده یک نظرسنجی

مدتی هست که در فکر انجام دادن یک جور نظر سنجی هستم. موضوع نظرسنجی در مورد سلیقه مردم و بخصوص جوانها در مورد موسیقی است اما در مورد چگونگی انجام آن هنوز با خودم کنار نیامده ام! البته ایده هایی در ذهنم هست اما چون هنوز قطعی نشده درباره اش صحبت نمی کنم.
تا بعد...

۱۳۸۸ مهر ۲۶, یکشنبه

وقایع نگاری یک دوران سپری شده : نگاهی دوباره به مواضع علیرضا میراسدا... در چلچراغ- قسمت اول

نمی دانم علیرضا میراسدا... را می شناسید یا نه. شاید برای آنهایی که اسم او را نشنیده اند قدری توضیح لازم باشد. حدود 7-8 سال پیش من یکی از خوانندگان پروپاقرص مجلۀ هفتگی چلچراغ بودم. مجله ای که مخاطبش عموما نوجوانان و جوانان بودند وسعی می کرد از نظر فکری، فرهنگی، هنری و حتی سیاسی به این دسته از جامعه اهمیت بدهد و هواخواه و سخنگوی آنان باشد. تعدادی از نویسندگان آن روزهای چلچراغ- که نمی دانم هنوز در آن نشریه فعالیت می کنند یا نه- این روزها به شهرتی بمراتب بیشتر از نویسندگی در یک هفته نامه جوان پسند دست یافته اند. امیر مهدی ژوله که طنز نویس باذوق مجله بود اکنون در کادر نویسندگان مهران مدیری و گروهش قرار دارد. نام آرش خوشخو را هم اخیرا در بین منتقدان سینمایی دیدم. از مهدی یزدانی خرم که مسئول صفحه ادبی و معرفی کتاب چلچراغ بود، بعدا مقالات متعددی در روزنامه های شرق و هم میهن خواندم و ....
البته قصد ندارم تا در مورد چلچراغ و کیفیت آن و اینکه چرا پس از خریدن بیش از 150 شماره متوالی آن، عطایش را به لقایش بخشیدم صحبت کنم بلکه قصد دارم یکی از موضوعات جنجالی که سالها پیش در این هفته نامه مطرح شد را یادآوری و در صورت امکان تحلیل کنم.
اگر احیانا در آن روزها -یعنی حوالی سال 80 تا 82- خواننده چلچراغ و ضمنا اهل موسیقی بوده باشید، حتما خاطرتان هست که مدتی پس از شروع به کار نشریه که در آن اوایل همراه با موج علاقه جوانان، صرفا اقدام به معرفی گروههای متال و بر خی گروهها و هنرمندان مطرح دیگر نظیر پینک فلوید، نیروانا و ... می کرد، ناگهان فردی بنام "علیرضا میراسدا..." رفته رفته مسئولیت صفحه موسیقی جهان در چلچراغ را بدست گرفت. میراسدا... که با استناد به اشاراتی در لابه لای نوشته هایش فردی بود که مدتی نامعلوم را در یکی از کشورهای اروپایی (احتمالا انگلستان) گذرانده بود، از همان شروع کارش اقدام به کوبیدن خوانندگان و گروههای پرطرفداری نظیر Metallica، Black Sabbath، Marilyn Manson و بطورکلی سبک متال کرد که در آن زمان شنوندگان ایرانی آن ادعای علاقه به موسیقی جدی و متفاوت را داشتند. این رویکرد میراسدا... بخصوص در آن روزها که بر خلاف امروز رفتار تهاجمی و یکجانبه گرایانه توسط تئوریسین های سیاسی تجویز نمی شد، بر هواداران موسیقی متال که اکثرا (من جمله خود من) تعصب بسیار زیادی به این نوع موسیقی و هنرمندان محبوبشان داشتند بسار گران آمد بطوریکه سیل نامه های تهدید آمیز روانه چلچراغ شد و بسیاری از متال بازها هر شب پیش از خوابشان نقشه قتل میراسدا... را در ذهن مرور می کردند!!
میر اسدا... اما کوتاه نمی آمد. او سی دی های متالیکا را تنها سزاوار آویزان شدن بر روی دیوار دانست، مرلین منسون را یک مترسک نامید و ادعا کرد فرهنگ اعتراضی جاری در موسیقی و لیریک آهنگهای متال صرفا یک جور ادا و اصول است. با گذشت زمان و افزایش اعتراضها به میر اسدا... که حتی با واکنش برخی از همکاران وی در تحریریه چلچراغ هم همراه بود میر اسدا... پا را فراتر گذاشت و متالیکا را با بریتنی و انریکه در یک رده قرار داد و در اوج برخوردهایش با جوانان هوادار موسیقی اعضای پینک فلوید را عده ای تاجر نامید که فقط بدنبال پول هستند.
اما پس از مدتی که همگان منتظر بودند که ببینند این آقای معترض خودش به چه جور موسیقی ای علاقه مند است، میراسدا... شروع به معرفی هنرمندان محبوب خود کرد. حاصل این گزارشها تعجب آور بود چرا که به جرأت بیش از 90 درصد خوانندگان و گروههای محبوب میراسدا... در بین جوانان ایرانی در آن تاریخ کاملا ناشناخته بودند. البته امروز که من هوادار و شنونده بیشتر همان گروههای ناشناخته هستم، برایم واضح است که بیشتر آنها ( و نه همه شان) از نظر شهرت و محبوبیت ( و نه کیفیت و غنای موسیقیشان) در آمریکا و اروپا هم در درجه دوم قرار دارند و بیشتر محبوب طرفداران موسیقی خاص و تا حدی روشنفکرانه هستند. این در حالی بود که میراسد... ادعا می کرد که فرضا طرفداران این گروهها – از Velvet Underground گرفته تا Pavement و ...- خیلی خیلی بیشتر از طرفداران Metallica و Nirvana هستند. در واقع او از دید خودش از طریق این ادعا با یک تیر دو نشان می زد : هم گروههای مورد علاقه خودش را نسبت به هنرمندان خارجی رایج در ایران در جایگاهی والاتر قرار می داد و هم جوان شنونده ایرانی را از نظر درک و شعور موسیقی رایج در جهان در قیاس با همتای غربی اش ( و البته خودش!) شکست خورده نشان می داد.
نکته جالب آن بود که پس از مدتی پای میراسدا... به حیطه اظهار نظر در مورد فیلم، کتاب و حتی فوتبال هم باز شد. هر چه بیشتر می گذشت این نکته برای خوانندگان مجله آشکارتر می نمود که وی در مرتبه اول فردی است که بیش از هر چیز قصد شنا کردن در جهت خلاف آب را دارد. بعنوان مثال در فصلی از فوتبال اروپا که تقریبا تمامی تیمهای پر طرفدار در مراحل ابتدایی و میانی از رقابتهای لیگ قهرمانان حذف شده بودند، او با خوشحالی بی حد و حصری از حذف این تیمها و صعود موناکو و دپورتیو لاکرونیا و پورتو به جمع چهار تیم پایانی ابراز خرسندی می نمود! به اعتقاد من این نقطه جایی بود که وی بیشتر کسانی را که احتمال داشت حرفهایش را در حیطه موسیقی بپذیرند از دست داد چرا که این تصور را در بقیه بوجود آورد که طرفداری او از Tom Waits و Velvet Underground هم نه بدلیل موسیقی آنها که بدلیل ناشناخته بودن آنها در ایران و امکان فخرفروشی به خوانندگان بینوا بوده است!!
من خواندن چلچراغ را کنار گذاشتم و الان سالهاست که از حال و هوای نشریه بی خبرم و نمی دانم که آیا میراسدا... هنوز در چلچراغ می نویسد یا خیر و آیا به زمینه های جدیدی نظیر سیاست و علم و ... هم وارد شده یا نه. اخیرا دیدم که کتابی منتشر کرده که نام آن بیش از هرچیزی معرف روحیات نویسنده اش بود : "قصه های غیر معمولی"...
تا اینجای کار را بعنوان یک مقدمه نسبتا طولانی داشته باشید چون قصد دارم در آینده نقاط ضعف و قوت دیدگاه میراسدا... را درباره آنچه که او طرد وآنچه که پیشنهاد می نمود مطرح و تحلیل کنم.
تا بعد...

۱۳۸۸ مهر ۲۵, شنبه

دربارۀ معیار و سلیقه هنری

مدتهاست که به این موضوع فکر می کنم که چرا از نظر عده ای یک نوع موسیقی خاص خوب یا فلان فیلم بد است؟ چه چیزی سلیقه افراد را شکل داده است؟ چرا افراد مختلف دربارۀ یک فیلم یا یک آلبوم موسیقی واحد، نظراتی کاملا متفاوت دارند؟ این سوالها را اغلب در ذهنم مرور می کنم و به سوالات مهمتر و جذابتری می رسم: چه عاملی باعث می شود که فرضا من یا خیلی از دوستان و همسن و سالانم، از نظر سلیقه و نیز درک فیلم، موسیقی و یا آثار هنری دیگر اینچنین دچار تغییر و تحول بشویم؟ اصلا آیا سلیقه یک امر ذاتی و درونی و تغییر ناپذیر است یا این که با گذشت زمان تغییر می کند؟
بگذارید مثالی از خودم بزنم: سالها پیش از این و در یک بازۀ زمانی حدودا دو ساله، من مثل خیلی از دوستان و اطرافیانم شیفته و مفتون موسیقی متال بودم. گمان می کردم این نوع موسیقی و گروههایی مثل Metallica، System of a Down و ... حرف آخر را در موسیقی روز دنیا میزنند و بقیه ول معطلند! فکر می کردم هر نوع موسیقی که در تعریف آنها از الفاظی مثل Heavy، Hard و Trash (که معادل فارسی تمام این کلمات، کلمه "خفن" بوده و هست!) استفاده شود، یک سبک پیشرو و بی رقیب است.
قصد ندارم در این پست دربارۀ نقاط ضعف و قوت یک نوع موسیقی خاص (فرضا متال) صحبت کنم. اما می-خواهم این نکته را بگویم که تغییر ذائقه در مورد آثار هنری امری ناگزیر جهت بهبود سلیقۀ هر فردی است. شاید تعداد آهنگهایی که من هنوز هم از آهنگهایی که در دوران علاقه ام به متال گوش میکنم، به تعداد انگشتان دو دست هم نرسد، و جالب اینکه این تغییر را در بسیاری از دوستان خودم که -آنها هم زمانی به پیروی از خوانندگان و گیتاریستهای Metallica، Guns N’ Roses و ...موهایشان را بلند می کردند و هد میزدند- هم به وضوح می بینم.
تجربه شخصی ام این نکته را به من آموخته است که برای کسی که قصد لذت بردن از هر هنری را دارد، تغییر و حرکت کردن یک عنصر لازم است. البته باید پذیرفت که هر فردی با توجه به فاکتورهای بسیار بسیار متعدد (فرهنگ، زبان، سطح تحصیلات و ...)، سلیقه خاص خودش را دارد اما واضح است که این سلیقه قابل تغییر است. شاید بعنوان اولین قدم، بهترین راه این باشد که تفکر خود را محدود به یک سبک یا مکتب هنری خاص نکنیم. چرا که اتفاقا با این رویکرد میتوانیم بجای اینکه صرفا از یک نوع موسیقی یا فیلم خاص لذت ببریم، با درک تفاوتهای سبکهای مختلف موسیقی یا ژانرهای متنوع فیلم – که مستلزم آشنایی با انواع سبکهاست- به لذتی دو چندان دست پیدا کنیم.
همانطور که ذکر شد واضح است که هر کسی با توجه به علایق و پیشینه فکری خود بسمت نوع خاصی از موسیقی یا فیلم گرایش پیدا می کند اما با طی کردن مسیری که در بالا شرح داده شد این گرایش برای خود فرد هم ارزش بیشتری پیدا میکند چرا که با مطالعه و اندیشه در باب سبکهای مختلف حاصل شده است و اطمینان شنونده یا بیننده از روند انتخاب این سبک خاص که با سبک و سنگین کردنها و مقایسه های فراوان همراه است، زمینه را برای درک هرچه بهتر اثر هنری فراهم می کند.

۱۳۸۸ مهر ۲۰, دوشنبه

برای شروع

چرایی اقدام به راه اندازی این وبلاگ به مدتها قبل برمیگردد. در طول زندگی ام همیشه دوست داشتم تا آنچه را که می بینم و میشنوم و حس می کنم - از یک آهنگ گرفته تا یک فیلم، از یک پیشامد ساده و خنده آور گرفته تا پیچیده ترین احساساتم- را با دیگران در میان بگذارم. گاهی اوقات آنچنان در این زمینه افراطی عمل میکردم که حوصلۀ اطرافیانم را سر می بردم.(امیدوارم این اتفاق در اینجا نیفتد!!) گذشته از این میل به نوشتن از مدتها قبل در من بود بهمین دلیل حدود 12-13 سال قبل شروع به خاطره نویسی کردم، اما مدتی هست که حس می کنم آنچه را که می نویسم باید خوانده شود!
آنچه در این وبلاگ خواهد آمد پاره ای از اندیشه ها و علایق من در زمینه های مختلف( با محوریت موسیقی و فیلم) خواهد بود. فرقی نمی کند که خوانندگان این وبلاگ چه کسانی باشند، در هر صورت امیدوارم پستهای این وبلاگ به همۀ آنهایی که بدنبال لذت بردن از موسیقی، فیلم و در کل زندگی هستند کمکی هرچند ناچیز کند.
البته از دیدگاه من الزامی وجود ندارد که پستهای این وبلاگ تماما حول موضوعاتی واحد باشند چرا که فکر می کنم اساسا هر تفکری که اینگونه باشد، یک جای کارش می لنگد!
تا بعد...